نویسنده: آیت‌الله محمد تقی مصباح یزدی




 

تفاوت تجربه و استقراء

از آنجا که ممکن است برخی استقراء و تجربه را یکی بپندارند و تجربه را نیز مفید یقین مضاعف ندانند، شیخ (رحمه الله علیه) تذکر می‌دهد که بین این دو فرق است.
در استقراء تام ما همه‌ی جزئیات یک کلی را بررسی می‌کنیم تا به حکم کلی برسیم و در حکم کلی تکیه‌ی ما صرفاً بر مشاهده و بررسی جزئیات است بدون اینکه به کشف علّت حکم نائل شویم.
امّا در تجربه، همه‌ی موارد و جزئیات را مشاهده نمی‌کنیم بلکه چه‌بسا با بررسی چند مورد محدود، علت حکم را کشف کنیم و سپس با استفاده از یک حکم و قاعده‌ی عقلی، آن را تعمیم دهم و نتیجه‌ی کلی بگیریم. در تجربه وقتی مکرراً یک رابطه‌ی ثابت را بین دو امر مشاهده کردیم به این نتیجه می‌رسیم که این رابطه، اتفاقی نیست.
یعنی چنین نیست که مثلاً رابطه‌ی بین (الف) و (ب) بارها تکرار شود ولی در واقع رابطه‌ی حقیقی بین آن‌ها نباشد بلکه بین (الف) و (د) باشد. اتفاق در اینجا بدین معناست که ما علت بالذات و علّت بالعرض را اشتباه کنیم و این اتفاق نمی‌تواند دائمی یا اکثری باشد. پس اگر مثلاً دیدیم مکرراً مقارن وجود (الف)، (ب) نیز موجود می‌شود پی‌می‌بریم که رابطه‌ی بین آن‌ها حقیقی است و (الف) نسبت به (ب) علیتی حقیقی دارد و یا بین آن‌ها تلازم است.
مثلاً اگر مکرراً دیدیم که با سقمونیا، اسهال صفرا حاصل می‌شود، ذهن حکم می‌کند که اسهال صفرا، از لوازم سقمونیا و بین آن‌ها رابطه‌ی حقیقی برقرار است.(1)

علم به مُسهلیت سقمونیا نسبت به صفرا

ممکن است کسی بپرسد وقتی ما در اثر تجربه علم پیدا می‌کنیم که سقمونیا مسهل صفرا است، این علم از راه سبب نیست و حال آنکه شما قبلاً گفتید علم به ذوات الأسباب جز از راه علم به سبب ممکن نیست؟
شیخ (رحمه الله علیه) می‌فرماید: خیر، در اینجا و در هر تجربه‌ای علم و یقین ما از راه سبب است. توضیح اینکه وقتی ما آزمایشی را تکرار می‌کنیم و رابطه‌ی بین دو پدیده را مکرراً مشاهده می‌کنیم و سپس علمی یقینی به دست می‌آوریم، این علم صرفاً متکی بر مشاهده نیست (به خلاف استقراء) بلکه یک مقدمه‌ی دیگری نیز ضمیمه می‌شود و آن اینکه اتفاق دائمی یا اکثری محال است، یعنی فاعل بالقسر نمی‌تواند دائماً تحقق داشته باشد به گونه‌ای که مثلاً عامل دیگری در کار باشد که برخلاف طبع و مقتضای ذاتی سقمونیا باعث اسهال صفرا باشد، بلکه قسر و اتفاق همواره اقلّی است، پس اگر مسهل بودن سقمونیا دائمی یا اکثری است، معلوم می‌شود این اثر مربوط به ذات و طبیعت خود سقمونیاست و علّت دیگری ندارد، حال یا اثرِ ذاتیات سقمونیاست و یا اثر لوازم ذات است که به هرحال ریشه در ذات دارد.
خلاصه کشف می‌کنیم که در ذات سقمونیا علّتی وجود دارد که موجب اسهال صفرا می‌شود. بنابراین در اینجا هم علم و یقین از راه علت و سبب است و منافاتی با قاعده‌ی «ذوات الأسباب لا تعرف إلا بأسبابها» ندارد و در واقع تجربه و مشاهده‌ی مکرر، موجب شده که ما به وجود علّت و سبب پدیده پی ببریم، هرچند آن علّت یا سبب را مشخصاً نشناسیم و همین‌قدر بدانیم که مثلاً در سقمونیا علّتی برای اسهال صفرا وجود دارد خواه، آن علّت، صورت نوعیّه‌ی سقمونیا باشد یا یکی از لوازم آن.

تجربه چگونه مفید یقین است؟

در اینجا دو سؤال مطرح می‌شود: یکی اینکه فرق تجربه و استقراء چیست که در استقراء تکرار چند مورد محدود، موجب یقین نمی‌شود امّا در تجربه، تکرار چندین مورد، باعث یقین می‌شود؟
سؤال دیگر این است که اگر فرض کنیم شخصی در محیطی زندگی می‌کند که همه‌ی افراد آنجا سیاه‌پوست هستند به گونه‌ای که هر چه انسان مشاهده می‌کند، همه سیاه‌پوست هستند. آیا تکرار این مشاهدات برای چنین شخصی می‌تواند موجب این حکم شود که همه‌ی انسان‌ها سیاه‌پوست هستند؟ اگر نشود سؤال می‌کنیم سرّ آن چیست که برخی تکرارها موجب یقین به حکم کلّی می‌شوند و پاره‌ای نمی‌شوند؟ و امّا اگر مشاهدات شخص مذکور موجب چنین حکمی بشود می‌دانیم این حکم غلط است.
پس این معمّا را چگونه باید حل کرد؟
پاسخ: شیخ (رحمه الله علیه) می‌فرماید برای اینکه تجربه، مفید علم باشد دو شرط لازم است: یکی اینکه با تکرار و مشاهدات به این نتیجه برسیم که مثلاً رابطه‌ی بین (الف) و (ب) دائمی و یا اکثری است. یعنی به صغرایی برای کبرایِ «اتفاق دائمی و اکثری محال است» دست پیدا کنیم. آنگاه این کبری را بر آن صغری منطبق کنیم و بگوییم پس رابطه‌ی مزبور، اتّفاقی نیست، بلکه ریشه در سبب حقیقی دارد.
قید دیگر در تجربه این است که حکم تجربی را فقط با ملاحظه‌ی شرایطی که تجربه در آن‌ها واقع شده تعمیم دهیم، یعنی حکم موارد مشاهده شده را فقط به موارد دیگری که شبیه موارد مزبور باشند سرایت دهیم نه در هر موردی. پس شخصی که در محیط سیاه‌پوستان زندگی می‌کند می‌تواند بگوید در هرجایی که محیط شبیه محیط مزبور باشد و والدین افراد آنجا سیاه‌پوست باشند، در صورتی که مانعی در کار نباشد فرزندان نیز سیاه‌پوست خواهند بود و این حکم یقینی است. امّا اگر بخواهد حکم را در مورد همه‌ی انسان‌ها- ولو بدون دارا بودن شرایط مذکور- تعمیم دهد، چنین حکمی البته نادرست است.(2)

نکته:

اگر حکم تجربی را به اعم یا اخص از آنچه تجربه کرده‌ایم سرایت دهیم مغالطه‌ی اخذ ما بالعرض به جای ما بالذات صورت می‌گیرد. وقتی حکم را به اعم تسرّی دهیم موجب کذب قضیه می‌شود. و اما اگر حکم را به اخص بدهیم موجب کذب نمی‌شود، مگر اینکه مرادمان سلب حکم از غیر مصادیق اخص باشد که در این صورت این سلب، کاذب خواهد بود. مثلاً اگر حکم انبساط اجسام در حرارت را به اعم از جسم یعنی «موجود» نسبت دهیم قضیه‌ی «هر موجودی در حرارت منبسط می‌شود»، کاذب است. و اگر آن را به اخص مثلاً «جوامد»، نسبت دهیم و بگوییم. «هر جامدی در حرارت منبسط می‌شود»، این قضیه کاذب نیست، امّا اگر بگوییم حکم، مختص به مورد خاصّ است، یعنی غیر جوامد، منبسط نمی‌شود نادرست خواهد بود.

خطای تجربه

وقتی می‌گویند تجربیات از جمله‌ی بدیهیات‎‌اند، بدان معنا نیست که در تجربه اصلاً خطایی واقع نمی‌شود و تجربه‌ی همه‌ی افراد، مصیب است. چنانکه قیاس هم مصون از خطا نیست و چنان نیست که هرکس ادعای برهان کرد، برهانش صحیح باشد، بلکه چه‌بسا در واقع مغالطه‌ای صورت گرفته باشد، امّا شخص، آن را برهان بپندارد.
در تجربه هم ممکن است مجرِّب خیال کند که به یقین رسیده، امّا در واقع چنین نباشد. تجربه وقتی مفید یقین است که در آن «اخذ ما بالعرض به جای ما بالذات» صورت نگیرد و طبعاً باید همه‌ی اوصاف و شرایطی که تجربه بر اساس آن‌ها صورت گرفته است بر ما معلوم باشد.

سرّ افاده‌ی یقین در تجربه

تجربه وقتی یقین‌آور است که ما این نکته را به دست آوریم که مثلاً وقتی (الف) موجود می‌شود، (ب) نیز موجود می‌شود و اگر (الف) موجود نشود (ب) نیز موجود نخواهد شد. اگر به این نکته- ولو با یک مشاهده و آزمایش- برسیم تجربه، مفید یقین خواهد بود.
و اگر به این مطلب دست نیابیم ولو آزمایشات و مشاهدات ما ده‌ها بار صورت گیرد، حکم نهاییِ حاصل از این مشاهدات مفید یقین غیر قابل زوال نخواهد بود.
اگر در مواردی تجربه‌هایی مطرح شود که شرایط مذکور در آن‌ها نباشد، ولی در عین حال مفید یقین باشند؛ شیخ می‌فرماید: در این موارد یقین حاصل حقیقتاً از آنِ خود تجربه نیست، بلکه برهانی در کار است که مفید یقین است و تجربه در آن، نقش مُعِدّ را دارد نه اینکه صرفِ تجربه، افاده‌ی یقین نماید. و امّا تعیین مصادیق و موارد اینگونه امور مربوط به علم منطق نیست و باید در علوم دیگر مشخص شوند. مثلاً در فلسفه وقتی می‌خواهند ثابت کنند که وجود خیر است و شرّ امر عدمی است چند مثال می‌آورند. مثلاً می‌گویند وقتی قاتلی سر مقتول را با کارد می‌برد، اگر تأمّل کنید می‌بینید وجود کارد و وجود قاتل و وجود گردنِ نرم مقتول هیچ یک شرّ نیستند، بلکه آنچه شرّ است عدمِ بقاء نفس در بدن است.
ممکن است کسی چنین بپندارد که ذکر همین مطلب برای اثبات عدمی بودن شرّ کافی است و این معنایش این است که تجربه مفید یقین به مطلب مذکور است، امّا باید توجه کرد که ذکر یکی دو مثال، مبنای استدلال و اثبات آن مسئله نیست. بلکه مسئله برهان دیگری دارد و این مثال‌ها برای تقریب مطلب به ذهن است.

فرق بین علم حسی، استقرایی و تجربی

از آنچه گذشت به دست آمد که ما سه گونه علم داریم: علم حسّی، علم استقرایی و علم تجربی، علم حسّی مفید یقینی که زوال‌ناپذیر باشد و در علوم مورد استفاده قرار گیرد نیست. استقراء نیز گرچه مفید رأی کلّی است، اما این رأی کلی به گونه‌ای نیست که خلافش محال باشد؛ چرا که استقراء نیز صرفاً متکی بر مشاهدات حسّی است.
و اما تجربه می‌تواند مفید علم کلی زوال‌ناپذیر باشد؛ چرا که در تجربه از قواعد بدیهی عقلی استفاده می‌شود. شیخ (رحمه الله علیه) در مورد حکم کلّی استقرائی- به جهت اینکه زوال‌پذیر است- تعبیر ظنّ غالب را آورده است.
منظور از عبارت «...بشرطٍ أو غیر شرط» اشاره به شروطی است که در تجربه گفتیم و شیخ (رحمه الله علیه) می‌گوید استقراء اصلاً نمی‌تواند موجب رأی کلّی زوال‌ناپدیر باشد چه شرطی در آن لحاظ شود و چه نشود، مگر اینکه در استقراء از قواعد کلی عقلی استفاده شود که در این صورت بدل به تجربه خواهد شد و دیگر استقراء نخواهد بود و البته در تجربه شرایطی که پیشتر گفتیم لازم است.

ارزش تجربه از دیدگاه معرفت شناسی

آنچه در این بحث پیرامون تجربه و فرق آن با استقراء و علم حسّی آمده، مفصّل‌ترین بیانی است که شیخ (رحمه الله علیه) در باب تجربه دارد.
در باب تجربه نکاتی چند به نظر می‌رسد که بدان‌ها اشاره می‌کنیم:
الف- مشهور منطقیان، تجربیات را از جمله‌ی بدیهیات می‌شمارند در حالی که دیدیم در تجربه همواره قیاسی مطوی وجود دارد که کبرای آن یک قضیه‌ی نظری است و آن این است که اتفاق دائمی و اکثری محال است و حکمی که مبتنی بر یک امر نظری باشد خود نیز نظری خواهد بود و نه بدیهی. پس تجربیات را نمی‌توان از جمله‌ی بدیهیات شمرد، هرچند بدیهیات ثانویه باشند.
ب- تطبیق کبرای مذکور (اتفاق دائمی و اکثری محال است) بر موارد تجربه فرع این است که ما اکثر موارد را تجربه کنیم، در حالی که چنین چیزی میسور نیست. یعنی ما نمی‌توانیم یقین کنیم که اکثر افراد و موارد یک ماهیت را بررسی کرده‌ایم تا نسبت به موارد اقل دیگر بگوییم اتفاقی و تصادفی نیست.
با توجه به این نکته، تجربه هرگز نمی‌تواند مفید یقین مضاعف (یقین به صدق قضیه و کذب دائمی نقیض آن) باشد و از این جهت است که علوم تجربی هیچ‌گاه نمی‌توانند به اندازه‌ی علوم فلسفی و ریاضی یقینی باشند.
ج- مرحوم شهید آیة‌الله سید محمد باقر صدر (رحمه الله علیه) در کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء تلاش کرده‌اند از راه حساب احتمالات ثابت کنند که تجربه، مفید یقین مضاعف است. امّا با روش ایشان هم احتمالِ صدق نقیض، عقلاً و منطقاً نفی نمی‌شود، بلکه احتمال خلاف در حکم عدم محسوب می‌گردد و لذا باید گفت یقین منطقی و ریاضی به هیچ‌وجه از راه تجربه حاصل نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- نگاه کنید به اساس‌الاقتباس، ص 373.
2- ر. ک: اساس‌الاقتباس، ص 373.

منبع مقاله :
مصباح یزدی، محمدتقی، (1384)، شرح برهان شفا (جلد اول و دوم)، تهران: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه‌الله)، چاپ اول